آن روز ز درد و غم لبالب بودم
آن روز ز درد و غم لبالب بودم همچون دَرِ خانه غرق در تب بودم یک سوی حسین را تسلی دادم از سوی دگر پناه زینب بودم شاعر: علی انسانی
آن روز ز درد و غم لبالب بودم همچون دَرِ خانه غرق در تب بودم یک سوی حسین را تسلی دادم از سوی دگر پناه زینب بودم شاعر: علی انسانی
بودند دو تن به جان و دل دشمن تو دادند به هم دست، پی کشتن تو این یک پیِ آتش زدن جان برخاست وآن یک، بنشاند تیرها بر تن تو شاعر: علی انسانی
تو مایهی داغ لالهی صحرایی تو شاهد خصم و کوچه و زهرایی خون جگرت به صفحهی طشت نوشت آتش زده آب کوزه بر دریایی شاعر: علی انسانی
عمری ست که سوزند ز غم متصلم وز خون جگر شده ست لبریز، دلم هم دشمن و هم دوست تُرا آزردند از اینهمه صبر، از تو ای دل خجلم شاعر: علی انسانی
گذار ساعتی ای شمر بد مَنِش! به منش کز آب دیده کنم چاره، زخم های تنش بده اجازه برم سویِ سایه، پیکر او که آفتاب نسوزد، جراحت بدنش در آتشم من از این غم که از عطش، دم مرگ بلند جای نفس بود، دود از دهنش به کهنه پیرهنی کرد او [...]
اندر جهان عیان شده غوغای رستخیز ای قامت تو شور قیامت به پای خیز! زینب برت بضاعت مزجات جان به کف آورده با ترانه ی “یا ایها العزیز!” هر کس به مقصدی ره صحرا گرفته پیش من روی در تو و دگران روی در حجیز بگشا ز خواب دیده و بنگر [...]
داد آسمان به باد ستم خانمان من تا از کدام بادیه پرسی نشان من دور از تو، از تطاول گلچین روزگار شد آشیان زاغ و زغن، گلستان من گردون به انتقام قتیلان روز بدر نگذاشت یک ستاره به هفت آسمان من زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک کآید هنوز [...]
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیا تویی برادر من؟ نیست باورم با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام نشناسمت کنون که تو هستی برادرم پامال جور و دست خوش کینه ام ببین ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم عمرمنی که از کف من رفته ای و [...]
آن جسم پاره پاره چو در خون تپان فتاد لشگر به خیمه گاه وی از هر کران فتاد از سوز آه و ناله ی اطفال خشک لب آتش به خیمه گاه امام زمان فتاد هر گوهری که ملک دو کونش بها نبود در آستین بد گهری، رایگان فتاد شد خاکِ راه [...]
زینب چو دید پیکری اندر میان خون چون آسمان و زخم تن از انجمش، فزون بی حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون خنجر در او نشسته، چو شهپر که در هما پیکان در او دمیده، چو مژگان که از جفون گفت: این به خون طپیده [...]